سیاره آبی ارائه مطالب جالب نويسندگان شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : زینب سلطانی
دهقــــان ِ فــــــداکــــــــــار !. . .
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : زینب سلطانی
رئیس باهوش + کارمند باهوش = سود
رئیس باهوش + کارمند خنگ = تولید رئیس خنگ + کارمند باهوش = پیشرفت و ترقی رئیس خنگ + کارمند خنگ = وقت اضافه در سر کار جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : زینب سلطانی
تفریحات خدمت سربازی اصولا تفریحات خدمت سربازی به دوقسمت تقسیم میشه:شبانه و روزانه تفریحات شبانه: ریختن یک لیوان آب در پوتین هم خدمتی(البته اگه این آب با شکر مخلوط بشه بهتره…ولی اگه هم خدمتی شما دیابت داره بهتره فقط آب بریزید)۵۰۰ امتیاز جابه جا کردن پوتینها وگره زدن پوتینهای جابه جا شده بهم…۴۰۰ امتیاز جابه جا کردن جورابهای کثیف ونشسته وسوراخ با جورابهای تمیز وسالم دیگران…۳۰۰ امتیاز دوختن و وصل کردن پتوبه لباس هم خدمتی…..۶۰۰ امتیاز سوت کشیدن نصف شب(البته به یه سوت کوچک وپرقدرت نیازه؛بهتره مثل فرمانده سوت بزنید..مراقب باشید سوت لو نره؛ویه جای خوب پنهانش کنید)۱۰۰۰ امتیاز. تفریحات روزانه: نوشتن یادگاری روی در ودیوار وکمد آسایشگاه والبته جاهای دیگه.۲۰۰ امتیاز جا زدن در صف غذاخوری و…۱۵۰ امتیاز. ایجاد ناهماهنگی عمدی بین دیگران به هنگام رژه رفتن جلوی جایگاه در صبحگاه مشترک؛۵۰۰ امتیاز زدن زیراب دیگران ۲۰۰ امتیاز کوبیدن دسته جمعی ظروف غذا به میز ناهارخوری به نشانه اعتراض به ناهار.۱۰ امتیاز. پرتاب گلوله های کاغذی به وسیله لوله خودکار به سمت هم خدمتیها۱۰۰ امتیاز پس گردنی-کف گرگی-جشن پتو-جمعا”۲۰۰ امتیاز جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : زینب سلطانی
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله… عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،…، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، … ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون و… عروس پررو: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل آره…. جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : زینب سلطانی
۱ – کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء میکنند انسانهای منطقی هستند. ۲ – کسانی که بر عکس عقربههای ساعت امضاء میکنند دیر منطق را قبول میکنند و بیشتر غیر منطقی هستند. ۳ – کسانی که از خطوط عمودی استفاده میکنند لجاجت و پافشاری در امور دارند. ۴ – کسانی که از خطوط افقی استفاده میکنند انسانهای منظّم هستند. ۵ – کسانی که با فشار امضاء میکنند در کودکی سختی کشیدهاند. ۶ – کسانی که پیچیده امضاء میکنند شکّاک هستند. ۷ – کسانی که در امضای خود اسم و فامیل مینویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند. ۸ – کسانی که در امضای خود فامیل مینویسند دارای منزلت هستند. ۹ – کسانی که اسمشان را مینویسند و روی اسمشان خط میزنند شخصیت خود را نشناختهاند. ۱۰ – کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء میکنند، کسانی هستند که میخواهند به قله برسند اما مهم ترین گروه : ۱۱- کسانی که الان دارن روی برگه امضا میکنند بسیار کم حافظه هستند که یادشون نیست امضا شون چه شکلیه!!! جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : زینب سلطانی
زن نصفه شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،میبیند که شوهرش در آشپزخانه نشسته در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید… زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : “چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟” شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟
_ یادته وقتیکه پدرت ما رو برای اولین بار دید؟
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : زینب سلطانی
مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید. آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.رئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد. جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : زینب سلطانی
دوشنبه الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز میخوام یه جور کیک درست کنم سهشنبه چهارشنبه من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسهی این کار که میگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستوشو کنین. پنجشنبه باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسهش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم . جمعه امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همهی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونهی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند. شنبه ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسهی مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه میشه یه مرغ رو واسه یکشنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد . جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : زینب سلطانی
سوال :
ده تا پرنده نشسته بودند روی سیم برق . یه شکارچی میاد یه جواب : بستگی به ملیت پرنده ها داره : چینی : سه تا از پرنده ها فرار میکنن و در یک گوشه خودشون تولید انبوه پرنده راه میندازن و شیش تای باقیمانده در یک چشم بهم زدن توسط هنرهای رزمی شکارچی رو به شیش قسمت مساوی تقسیم میکنند. انگلیسی : یکی از پرنده ها خودشو میزنه به زخمی بودن و میندازه رو زمین و خودشو خیلی مظلوم نشون میده و بعد بقیه پرنده ها از فرصت استفاده میکنن میرن به زن شکارچی میگن که شکارچی مذبور دارای سه همسر و تعداد نامتنابهی بچه است، در نهایت پس از چند روز شکارچی توسط زنش و در خواب به قتل میرسه اسپانیایی : پرنده دوم گیتار دستش میگیره و حواس شکارچی رو پرت میکنه ، سومی و چارمی میرن گاو همسایه رو صدا میکنن و پنجمی یه پارچه قرمز آویزوون میکنه روی شلوار شکارچی و گاو میزنه یارو رو لت وپار میکنه و در نهایت پنج تای باقیمانده کلاهاشونو میندازن هوا و میگن : اولیییی ایرانی : ابتدا نیم ساعت میگذره و هیچکس نه متوجه افتادن رفیقشون میشه و نه اصلاً صدای گلوله رو میشنوه چون همشون داشتن راجع به قسمت اخر …بحث میکردند.. بعد دو تاشون میرن زیر جسد پرنده رو میگیرن سریعاً مراسم سوم و هفتم باشکوهی براش میگیرن و براش مقبره بزرگی میسازن و بعد از یکی دو ماه میگن که بیایید فکری کنیم که دیگه شکارچی ما رو نزنه و بعد از دو سال جلسات پیاپی به این نتیجه میرسن که اصلاً شکارچی مقصر نبوده و تقصیر …بوده که دوستشون تیر خورده چون در همون لحظه در یکصد کیلومتری اونجا یک…داشته دماغشو پاک میکرده… بنابراین یک شب شکارچی رو دعوت میکنن خونشون و براش سوپ پرنده درست میکنن و از اینکه دوستشون در مسیر گلوله او بوده ازش معذرت میخوان و قول میدن هر هفته یکی از خودشون رو برای شکار شخصاً خدمت شکارچی برسه… حتماً میپرسید که شکارچی تو اون نیم ساعت اولیه داشته چیکار میکرده… حدستون کاملاً درسته … چون حادثه مذکور در ایران رخ میداد تفنگ بعد از اولین شلیک منفجر میشه و طرف در این مدت داشته تلاش میکرده با موبایلش که آنتن نمیداد با اورژانس تماس بگیره بیان سراغش که بعد از نیم ساعت موفق میشه تماس بگیره ولی آمبولانس دیر میاد و شکارچی ما … از دست میده…!!! جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : زینب سلطانی
دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید: … شنگول جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم مدیم ها قصه اینجوری بود که آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید.بعد دستهایش را آردی می کرد، شما پا نمی دادید.بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دور و زمانه، عزیزم! گرگ ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه open door شوید. و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب می کرد! جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : زینب سلطانی
. منگول جان، آی بزغاله با توام! 75 درصد نگرانی من بابت تو است. بابت منگل بازی هایی که گهگاه از خودت استخراج می کنی و دیگران را هم با خودت به ته چاه می کشی. یادت نرود که هر گرگ و شغالی پشت در خانه هر بز و بزغاله ای، فقط به یک چیز می اندیشد که آن یک چیز نه اجاق گاز توست، نه النگو و گوشواه و بوق مرمری توست، نه پلی استیشن و انبار علوفه توست و نه چیز دیگری جز تو و آن گوشت خوش مزه ات! به همین خاطر تا وقتی پشت در هست، حاضر است هر شرط و تبصره و IF تو را سه سوت بپذیرد. ولی وقتی در باز شد و چراغ سبز نشان داده شد، هر راننده ای پایش را از روی ترمز بر می دارد و گاز می دهد و گاز می زند(!) یاس منگولا جونم! 3. حبه انگورکم، خوشگل و با نمکم. دختر کوچولو و دوست داشتنی ام. حبه جانم! من از تو فقط خاطره های خوش و قشنگ به یاد دارم.یادت هست اولین سالی که دانشگاه قبول شدی و رفتی، برایم نامه نوشتی: « بزی نشست رو ایوونش، نامه نوشت به مادرش … .» من همانجا زیر لب گفتم ای ول حبه، دمت جزغال! همین روحیه ات را حفظ کن و بدان گرگها از شاخ تو همیشه می ترسند. امید مامان بزی تویی. مراقب برادرهای دست و پا چلفتی ات هم باش که گافهای جواتی ندهند و اگر روزی رسید که دیدی منگل بازی های منگول و آب شنگولی خوردن های شنگول دارد کار دستت می دهد، باز هم بپر پشت ساعت دیواری وپشت تیک و تاک ثانیه ها مخفی شو. |
|||
![]() |