سیاره آبی
ارائه مطالب جالب
چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

 

اهانت اخیر فیلم‌ساز   اسرائیلی – آمریکایی " سام بازیل "

 به بزرگ مرد تاریخ، محمد بن عبدالله (ص)

 نماد اخلاق و انسانیت را محکوم میکنیم.

**********************************************

 

دانشمندی که از علم او سود برند از هزار عابد برتر است

یک ساعت عدالت برتر از هفتاد سال عبادت است

 کمک یک روز که به دوست خود میکنی بهتر از اعتکاف یک ماهه است.

اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یکسال برتر است


(محمد بن عبدالله (ص  

 

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 22:21 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : زینب سلطانی

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : زینب سلطانی

برو ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : زینب سلطانی

می خواستم به دنیا بیام، در یک زایشگاه عمومی. پدربزرگم به مادرم گفت: فقط

بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟ پدربزرگم گفت:

مردم چه می گویند؟!

می خواستم به مدرسه برم همان مدرسه ی سرکوچه مون، مادرم گفت: فقط

مدرسه ی غیرانتفاعی! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت:

مردم چه می گویند؟!



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : زینب سلطانی

به نام خدا 

پدرم فقیر بود....

پدر بزرگم هم....

من نمی خواهم فرزندی داشته باشم ...

شاید فقر تمام شود...

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : زینب سلطانی

هر عقیده ای هم که داشته باشی

این‌ها سزاوار احترام هستند...

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : زینب سلطانی

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه

مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرشکرده ،‌

یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا

در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تاموزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،

آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند

اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زننداحسنت …! "

 گویی مسابقه نفس است ...…

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،

‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان

که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوشنکنند .

"دکتر شریعتی"

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : زینب سلطانی

واقعی بودیم

باورمان نکردند
 
مجازی شدیم
 
فیلترمان کردند
 
  و چه دنیایی ساخته‌اند
 
     برای ما نسل سوخته . . .!!
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : زینب سلطانی

خدایا:

یار دبستانی من کجاست؟ 

کو معلمانم ؟

چرا کسی نیست به خاطر نمره جمله نویسی چوب کف دستم بزند؟

من راضیمبرای نمره صفر، در تعلیمات اجتماعی تا که

 بفهمم آقای هاشمی آخر به نیشابور رسید یا نه...

برای رفوزه شدن برای تو کوزه رفتن!

من راضیم به حفظ کردن جدول ضرب...

 برای زیر زنگ ایستادن!

می خواهم زبان پارسی را پاس بدارم.. 

چرا که دلم تصمیم کبری گرفته!

کجا رفتین خاطرات بچگی؟ 

راستی معلمم! تو بگو...

هنوزم در شیشه مربا را زیر آب گرم بگیریم باز می شود؟ 

نکنه هیچ چیز مثل سابق نباشد؟

خدایا مرا به مدرسه ام برگردان
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 9:57 :: نويسنده : زینب سلطانی

وقتی‌ پرنده‌ای زنده است ، مورچه‌ها رو میخوره ؛

 وقتی‌ میمیره ، مورچه‌ها اون رو میخورن .

 زمانه و شرایط در هر موقعی میتونه تغییر کنه

در زندگی‌ ، هیچ کسی‌ رو تحقیر نکنین یا آزار ندین .

 شاید امروز قدرتمند باشین ، اما یادتون باشه زمان از شما قدرتمندتره!

 یه درخت میلیون‌ها چوب کبریت رومی‌سازه،اما وقتی‌ زمانش برسه،

 فقط یه چوب کبریت برای سوزوندن میلیون‌ها درخت کافیه !

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : زینب سلطانی

این روزها همـه ، در حال قدم زدن هستند

به همراه وجــدانشان، در كـوچه های امروز

شما چطور ... !؟

پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : زینب سلطانی

درمکه که رفتم، خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به 

نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود...درمکه دیدم خدا چند سالیست

 که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش می.گردند

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست

دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید، 

غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی 

را طی کنم  تا به خانه خویش برگردم 

و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا 

در کمک به مردم جستجو کنم ...

آری شاد کردن دل مردم همانا

برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.


" مرحوم حسین پناهی"

وای بر کسانی از امت من که به جای خدا

 حکم می کنند،همانها که می گویند فلانی

 در بهشت است یا دیگری در دوزخ....

" محمد  بن عبدالله (ص) "

چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 19:2 :: نويسنده : زینب سلطانی

جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : زینب سلطانی

پسر میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم

دختر:خونه داری؟

پسر: نه ...

دختر حرفشو قطع میکنه و میگه بی ام وی داری؟

پسر: نه...

چقدر حقوق میگیری؟

-حقوق ندارم اخه .....

دختر :برو گم شو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی ومیره

پسر با خودش میگه: من چندتا ویلا دارم!! خونه واسه چی؟

یه پورشه با بنز دارم!! بی ام و دوست ندارم...

چه جوری حقوق بگیرم وقتی خودم مدیر شرکتم!!؟

جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : زینب سلطانی

داستان خلقت:

خدا خر را آفرید و به او گفت:

تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد.

خر به خداوند پاسخ داد:

خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.

پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد.

*****

خدا سگ را آفرید و به او گفت:

تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.

تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد.

سگ به خداوند پاسخ داد:

خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد.

*********

خدا میمون را آفرید و به او گفت:

تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید

و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد.

میمون به خداوند پاسخ داد:

بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

*******

و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:

تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد.

انسان گفت:

سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده. و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد.

و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند!

و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند، و مثل خر بار می برد!

و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد!

و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند!

و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست!

جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, :: 8:31 :: نويسنده : زینب سلطانی

اینقدر که ما تو این چند سال از تغییر قیمت کالاها تعجب کردیم؛ فکر نکنم اصحاب کهف بعد اون همه سال که از خواب بیدار شدن و رفتن تو بازار از تغییر قیمت کالاها تعجب کرده باشن.

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : زینب سلطانی
پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 33707
تعداد مطالب : 484
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1