سیاره آبی
ارائه مطالب جالب
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 7:32 :: نويسنده : زینب سلطانی

سلام زلزله
دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی

عجله ات برای چه بود ؟



نظرات (0)
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : زینب سلطانی

یه پشه مشاهده کردم تو اتاق.رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادم

و باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا.اونم قبول کرد و رفت !



ادامه مطلب ...
نظرات (0)
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : زینب سلطانی


مایهِ اصل و نَسَب در گردش دوران زَر است / دائمآ خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است
کُره اسب ، از نجابت از پس مادر رود / کُره خَر ، از خریت ، پیش پیشِ مادر است
دود اگر بالا نشیند کسرِ شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
شصت وشاهد هردو دعوای بزرگی میکنند / پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است ؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون / آن یکی شمشیر گردد دیگری نعِلِ خر است
گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن / روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است . . .

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : زینب سلطانی

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

یكى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا كه در رئال مادرید صاحب ركوردهاى عجیب و غریبى شده، 
هفته قبل كارى كرد كه قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ایكر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یك رستوران رفته بود 
كه در آنجا با یك نوجوان ۱۳ ساله كه دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود،
 پسرك بیمار به محض دیدن دروازه بان افسانه اى اسپانیا به سراغ او مى رود و مى گوید:

«آقاى كاسیاس ... در روز بازى با پرتغال، تو به این خاطر موفق شدى پنالتى ها را دریافت كنى 
كه من و بقیه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنایى، برایت دعا كردیم!»

ایكر كاسیاس كه به سختى جلوى اشكش را مى گیرد از پسرك تشكر مى كند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گیرد و ...
 فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسیاس بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در میان بهت وحیرت مسئولان مدرسه - و شادى زاید الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گوید:« من آمدم اینجا تا براى دعاهایى كه در حقم كردین كه پنالتى را بگیرم، شخصاً از شما تشكر كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ایكر» حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گیرند و ... كه ناگهان یكى از بچه ها به او مى گوید:

« آقاى كاسیاس تومیتونى پنالتى مرا هم بگیرى؟»

 ایكر نیز بلافاصله از داخل ماشینش لباس هاى تمرین را درآورده و برتن مى كند و همراه بچه ها به زمین چمن مدرسه مى روند 
و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها این فرصت را مى دهد كه هركدام به او یك پنالتى بزنند و ...
ایكر كاسیاس ۲ ساعت و نیم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بیمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟




نظرات (0)

 

 

ھﻨﮕﺎم ﻋﺒﻮر از ﺧﯿﺎﺑﺎن

ﺧﺎﻧﻢ ھﺎ
ﺳﻤﺖ راﺳﺖ را ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺳﻤﺖ ﭼﭗ را ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
از ﺧﯿﺎﺑﺎن رد ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. 
آﻗﺎﯾﺎن


ادامه مطلب ...
نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:22 :: نويسنده : زینب سلطانی

تولد انسان روشن شدن کبریتی است


و مرگش خاموشی آن


بنگر در این فاصله چه کردی؟


گرما بخشیدی...!؟


یا سوزاندی...؟

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:20 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

مریم مقدس هم باشی این آدمها ....

 فاحشه ات میکنند با هرزه نگاهشان .....

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:20 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

خالق من «بهشتی» دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛

و «دوزخی» دارد، به گمانم کوچک و بعید؛

و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...

«دکتر علی شریعتی»

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:17 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

جوانمردی را دیدیم که در دستی آب داشت و در دستی آتش..

میگفت میروم که آب بر دوزخریزم و آتش به میان بهشت کشم...

تا کسی خدا را نه از بیم آتش پرستد و نه از ذوق بهشت..

خدا را برای خدا باید خواست !

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:14 :: نويسنده : زینب سلطانی

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:12 :: نويسنده : زینب سلطانی

دستها را باز در شبهای سرد
"ها" کنید ای کودکان دوره گرد

مژدگانی ای خیابان خوابها
میرسد ته مانده بشقابها

در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:11 :: نويسنده : زینب سلطانی

آنان سجاده ها را آتش میزنند

و اینان بت ها را میشکنند

غافل از اینکه

خدا همانست که بر لبان یک قمارباز در حال باختن جاریست

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 8:8 :: نويسنده : زینب سلطانی

نظرات (0)
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 7:56 :: نويسنده : زینب سلطانی

اونقدر که آمپول تونسته شلوار مردم رو در بیاره هیچ خفت گیر و دیکتاتوری نتونسته

نظرات (0)
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 4:37 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

بامش که نـه اما برفـش از همه بيشتر است...

نظرات (0)
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 4:36 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

خـــدایا

چه بی حساب و کتاب میبخشی

و ما چه حسابگرانه تسبیح و ذکرهایمان را میشماریم ...

نظرات (0)
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 4:35 :: نويسنده : زینب سلطانی

فرق عدالت شکافت...

 وای بر ما... 

 

از امشب یتیمان گرسنه میخوابند....

نظرات (0)
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 4:27 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

نمی دانم!

فرشته ی عدالت چشمانش بسته است

و گاهی با چشمان باز می خواهمش.

تا دنیا دنیاست 

این حفره ها پر نمی شوند

تا دنیا دنیاست.........

نظرات (0)
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 4:26 :: نويسنده : زینب سلطانی

 

الهی آن شب که همه قرآن به سر می کنند؛

ما را توفیق بده قرآن را به دل کنیم ...

نظرات (0)
پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 249
بازدید کل : 38171
تعداد مطالب : 484
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1