آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند …
همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .
گـاه گاهـی دلم می گیرد ...
بـیـشـتر وقـت غروب رویاهایم ...
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست ...
درونم را وضـو خواهم سـاخـت ...
نمیــــــدانم تعبیـــــر نگاهش چه بود ...
خداحافظی بود یا انتظار ...
از خواب پریدم ...
چشام پر اشک بود ...
بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد ...
تنها یادگاری از تو ...
عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود ...
سر کشیدم بوی نبودنت رو ...
نظرات شما عزیزان: